هرگاه قرب مرگ احساس شود باید به تسبیح و کثرت استغفار پردازد:
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
FA
MicrosoftInternetExplorer4
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:"Table Normal";
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-qformat:yes;
mso-style-parent:"";
mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt;
mso-para-margin:0cm;
mso-para-margin-bottom:.0001pt;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:10.0pt;
font-family:"Times New Roman","serif";}
هر انسان باید بحضور خداوند با فروتنی سر بسجده گذارد و به ضعف و تقصیر خود اعتراف کند و لطف او را بجوید. طوریکه گفته شد انسان موفقیتی را که بدست می آورد تنها مبنی بر لیاقت و استعدادش نبوده بلکه مربوط و منوط به فضل و رحمت خداوند(ج) میباشد. و بعد نزول این سوره مبارکه پیامبر اکرم (ص) همیشه از خداوند طلب آمرزش مینمود چنانچه در حدیثی به این مضمون آمده است (عن عایشة رضی الله عنها قالت: ما صلی النبی (ص) صلاة بعد ان نزلت علیه. (اذاجاء نصرالله و الفتح) الا یقول فیها، سبحانک ربنا و بحمدک، اللهم اغفرلی)[1] از بی بی عایشه رضی الله عنها روایت شده است که آنحضرت (ص) بعد از نزول سوره (إذا جاء نصرالله و الفتح) هیچ نمازی را اداء نمی نمودند، مگر اینکه این کلمات را در آن قرائت میکردن: سبحانک ربنا و بحمدک، اللهم اغفرلی یعنی ای پروردگار ما تو منزه هستی و تورا، ای بار خدایا مرا ببخش. و روایت دیگری از بی بی عایشه چنین آمده است: (کان رسول الله (ص) یکثران یقول فی رکوعه و سجوده سبحانکه اللهم ربنا و بحمدک اللهم اغفرلی، یتأول القرآن)[2] آنحضرت (ص) در رکوع و سجود خود این کلمات را زیاد میخواندند: (سبحانک اللهم و بحمدک اللهم اغفرلی) و قرآن را تأویل می نمودند (با این معنی آنچه که در سوره نصر با ایشان هدایت شده بود آنرا در رکوع و سجود خود میگفتند)[3] فتح مکه بزرگترین پیروزی اسلام: فتح مکه: همان گونه که اشاره کردیم فصل جدید در تاریخ اسلام گشود و مقاومت دشمن را بعد از حدود بیست سال درهم شکست، در حقیقت با فتح مکه بساط شرک و بت پرستی از جزیرة عرب بر چیده شد، و اسلام آماده برای جهش به کشورهای دیگر جهان گشت. ابن قیم میگوید: این بزرگترین فتح و پیروزی است که خداوند (جل جلاله) با آن آئین خویش، فرستاده و فرامین خود را عزت بخشید و شهر خود و خانه خویش را که مایه هدایت جهانیان است از چنگال کارفران و مشرکان رهائی داد. این همان فتح و ظفر است که ملکوتیان بدان شادمان شدند و عزت این دنی به بلندی آسمان رسید و مردم گروه گروه به دین خدا در آمدند و پهنه گیتی از روشنایی و شادمانی سر شار شد. خلاصله این ماجرا چنین است: به هنگام ماجرای ذکر حدیبیه گفتیم که یکی از موارد عهد نامه حدیبیه گویای آن بوده که هر قبیله که بخواهد میتواند با پیامبر هم پیمان نشود و هر قبیله بخواهد میتواند با قریش هم پیمان شود و این قبایل جزی از طرف هم پیمان خود محسوب شده و هر گونه تجاوز و توضیح به این قبایل تجاوز به طرف هم پیمان آنها به شمار میرود بنا به مفاد این ماده از عهد نامه قبیله خزاعه با پیامبر (ص) و قبیله بنی بکر با قریش هم پیمان شدند. قبیله بنی بکر به پیمان شکنی زدند و صلح نامه را نادیده گرفتند و یک تعداد از هم پیمانان محمد (ص) را تحت فشار قرار دادند با آنها جنگیده و تعداد از مردان قبیله را مجروح ساختند و قریش نیز با صلاح آنان را یاری کردند وحتی برخی از مردمان قریش با استفاده از تاریکی شب با مردان خزاعه جنگیدند هم پیمانان رسول الله (ص) به حضور محمد (ص) آمدند و از پیمان شکنی و پشیمانی قریش از بنی بکر آگاه ساختند، پیامبر (ص) تصمیم گرفت هم پیمانان خود را یاری کند.[4] از سوی دیگر، تمام شرایط برای بر چیدن این کانون بت پرستی، شرک و نفاق که در مکه به وجود آمده بود فراهم میشد و این کاری بود که می بایست به هر حال انجام گیرد، لذا پیامبر (ص) به فرمان خداوند (ج) آمده حرکت به سوی مکه شد.[5] فتح مکه در سه مرحله انجام گرفت: نخست مرحله مقدماتی یعنی فراهم کردن قوای و نیروی لازم انتخاب شد نیروی جسمانی و روحیه آنها بود. مرحله دوم: مرحله انجام بسیار ماهرانه و حالی از ضایعات فتح بود. و بالآخره مرحله نهائی مرحله پیامدها و آثار آن بود. توضیح این مراحل: 1 – این مرحله با کمال دقت و ظرافت انجام گرفت، و مخصوصأ رسول الله (ص) چنان جاده مکه و مدینه را فرق کرد که خبر این آماده گی بزرگ به هیچ وجه به مکیان نرسید لذا به هیچ گونه آماده گی دست نزدند، کاملأ غافل گیر شدند و همین امر سبب شد که در آن سر زمین مقدس، در این هجوم عظیم و فتح بزرگ تقریبأ هیچ خونی نریزد.[6] یک نفر از مسلمانان بنام حاطب بن ابی بلتعه برای قریش نامه نوشت و آنرا از آمدن پیامبر (ص) به سوی مکه آگاه ساخت سپس نامه را به زنی بنام (کفود) یا (ساره) سپرد و برایش مبلغی تعیین کرد که در صورت رساندن نامه به قریش، به وی بپردازد، زن نامه را میان موهایش پنهان ساخت و حرکت کرد، خبر کاری که حاطب کرده بود از آسمان از طریق وحی به رسول خدا رسید. آن حضرت (ص) نیز حضرت علی، مقداله، زبیر بن عوام و ابو مرشد غنوی (رض) رار گسیل داشت فرمود بروید تا اینکه به روضه خاخ برسید همانا در آنجا زنی عورج نشین هست که با خود نامه برای برای قریش دارد آنان نیز در حالیکه به شتاب اسپ میتاختند رهسپار شدند و زن را در همان جا که پیغمبر فرموده بود و او را از عورج به زیر آوردند و گفتند نامه همرای توست؟ گفت: هیچ نامه ای با من نیست بارش را تلاشی کردند اما چیزی نیافتند. در این زمان حضرت علی (رض) دروغ نگفته است ما نیز دروغ نمی گوییم به خود ما نامه را آشکار میکنی یا تو رار برهنه میکنم. و آن زن نامه را از میان گیسوانش بیرون کشید به آنان داد نامه را نزد رسول قریش از حرکت پیغمبر (ص) به مکه آگاه ساخته بود پیامبر (ص) حاطب را فرا خواند و فرمود: این چیست؟ گفت: یا رسول الله شتاب مکن به خدا سوگند من به خداوند و پیامبرش ایمان دارم و از آئین باز نگشته آئین را تفسیر داده ام لکن من وابسته به قریشم در آنجا خانواده و فرزند دارم ولی خویشاوندی که از آن حمایت کنند دارم در حالیکه دیگر صحابه خویشاوندان دارد از آنان حمایت میکنند خواستم چون در میان شان خاصی دارم این کار را وسیله قرار دهم تا نزدیکانم را حمایت کنند. عمر بن خطاب (رض) گفت یا رسول الله بگزار گردنش را بزنم زیرا او به خدا و رسولش خیانت کرده و نفاق ورزیده است. پیامبر (ص) فرمود: او در غزوه بدر حضور داشته چه میدانی ای عمر خداوند (ج) از احوال بدریان آگاه بوده که فرموده هر چه بخواهد بکنید که من شما را آرزیده ام چشمان عمر (رض) از شنیدن این سخن اشکبار شد و گفت: خداوند دانا تر است و پیغمبرش.[7] 3 – حرکت سپاه اسلام به سوی مکه: روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجری پیامبر (ص) همراه ده هزار تن از اصحاب مدینه را بسوی مکه ترک کردر ابو رهم غفاری (رض) را بجای خویش بر مدینه گماشت چون رسول الله (ص) به جعفه یا بالا از آن رسید به عمویش عباس روبرو شد که با خانواده و همسرش اسلام آورده هجرت اختیار کرده بود. سپس چون پیامبر (ص) به «ابواء» رسید پسر عمویش ابوسفیان بن حارث و پسرش عبدالله بن ابی امیه با وی روبرو شدند که آن حضرت به نسبت آزار و توهین آن دویده بود از آنها روی گردانیده «ام سلمه» به آن حضرت گفت: چنین مباد پسر عمو و پسر عمه است. هنوز اخبار حرکت پیغمبر اکرم (ص) و لشکر اسلام بر قریش پنهان بود، آن شب ابو سفیان با حکم بن حزم و بدیل بن ورقاد بیرون آمده بود تا خبر بگیرد عباس عموی پیامبر (ص) بر اشتر سفید رسول خدا (ص) سوار شد تا شاید یکی از هیزم شکنان یا کسی را بیابد که به قریش خبر دهد که پیش از ورود پیامبر (ص) به مکه بیایند و امان بخواهند عباس حرکت کرد نزدیکتر آمد، اتفاقأ در این هنگام صدای ابو سفیان شنید که به یکی از دوستانش بنام بدیل می گفت: من هرگز آن شی افزون ترا از این ندیده ام! (بدیل) گفت: فکر میکنم این آتش ها مربوط به قبیله خزاعه باشد ابوسفیان گفت: قبیله خزاعه، از این خورد تر اند که این آتش بر افزودند. در این اینجا عباس ابوسفیان را صدا زد، ابوسفیان عباس را شناخت گفت راستی چه خبر؟ عباس پاسخ داد: این رسول الله (ص) است که با دهزار نفر رسر بازان اسلام بسراغ شما آمده اند.[8] ابو سفیان سخت دست و پاچه شده گفت بمن چه دستور می دهی عباس گفت: به خدا اگر او بر تو دست یابد هتمأ گردنت را خواهند زد. پس بر پشت این اشتر سوار شو تا ترا نزد رسول ببرم و از او برایت امان بخواهم او پشت سر عباس بر اشتر نشست هر دو باز گشتند. عباس میگویند: او را با خود آوردم و هر بار که او را از کنار آتشی از مسلمین میگذراندم می گفته اند: این کیست؟ و چون اشتر پیامبر را می دیدند که من بر آن سوارم، می گفته اند: عمومی رسول خدا (ص) است که بر اشتر آن حضرت سوار است تا آنکه از کنار آتش حضرت عمر بن خطاب گذشتم گفت: این کیست؟ و به سویم آمد و چون ابو سفیان رار بر پشت اشتر دید گفت: دشمن خدا، ابوسفیان سپاس خدای را که بدون عهد و پیمان بر توست یافتم. آنگاه دوان بسوی رسول خدا (ص) رفت من نیز اشتر را دواندم نزد رسول خدا (ص) فرود آمدم پس از من عمر (رض) نیز وارد شد و گفت: یا رسول الله این ابو سفیان است بگذار تا گردنش را بزنم گفتم یا رسول الله من او را پناه داده ام پیغمبر (ص) فرمود: من او را فعلأ امان میدهم؛ تا فردا او رار نزد من آوری. فردا که عباس او را بخدمت پیغمبر (ص) آورد رسول الله (ص) با و فرمود: (وای بر تو ای ابو سفیان آیا نه آن هنگامی است که بدانی هیچ معبودی به جز خداوند حق نیست!) گفت پدرم و مادرم فدایت باد تو چه بردبار و بزرگوار و با خویشاوندان مهربانی: دریافته ام که اگر جز خداوند، معبودی درکار می بود، به سوی ما کار انجام میداد پیامبر فرمود: آیا موقع آن نرسیده است که بدانی من رسول خدایم! گفت: پدر و مادرم فدای شما باد. اما در این موضوع هنوز دردلم جائی تأمل هست! ولی سر انجام ابوسفیان و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند عباس گفت: یا رسول الله (ص) مرد و دوستدار تفاجر است برایش امتیازی قرار ده. پیامبر اکرم (ص) فرمود: (آری، هر که به خانهء ابو سفیان در آید و هر که در خانه خویش ببندد و هر که وارد مسجد الحرام شود، در امان است. پیغمبر اکرم (ص) به عباس فرمود: ابوسفیان را در تنگه ای که گذر گاه مکه است ببر، تا لشکریان الهی از آن جا بگذرند و او ببیند سپاه اسلام از پیش روی آن عبور کرد و عباس به او معرفی کرد. هنگام که ابوسفیان لشکر عظیم را دید گفت: هیچ کس در برابر اینان تاب پایداری ندارد. سپس گفت ای عباس، به خدا که سلطنت برادر زاده ات امروز بالا گرفته است. عباس گفت: ای ابو سفیان این نبوت است نه سلطنت![9] چون رسول اکرم (ص) در مقابل ابو سفیان عبور کرد و رفت، عباس به وی گفت به سوی قومت بشتاب ابوسفیان نیز شتابان به مکه رفت. و به صدای بلند بانگ بر آورد که ای قریش! این محمد است که با سپاه به شما روی آورده که هیچ عدرت مقابله با آنرا ندارد، و افزود: هر کس وارد خانه من شود در امان است هر کس در مسجد الحرام برود نیز در امان است و هر کس در خانه بروی خود ببندد در امان خواهد بود. پس از آن فریاد زد: ای جمعیت قریش اسلام بیاورید تا سالم بمانید، همسرش (هند) ریش او را گرفته، فریاد زد: این پیر مرد احمق را بکشید ابوسفیان گفت: رها کن! بخدا اگر اسلام نیاوری کشته خواهی شد، برو داخل خانه باش[10] آنگاه پیغمبر (ص) تا «ذی طوی» راه خویش را پی گرفت آن حضرت به عنوان تواضع در برابر نعمت پیروزی که خداوند به وی ارزانی فرموده و او را گرامی داشته بود سری خویش را چنان پایین میگرفت که موی ریش مبارک اش در جهاز شتر مرسید همان نقطه مرتقع بود که خانه های مکه نمایان می شد[11] سپس پیغمبر اکرم (ص) در جیحون یکی از محلات مرتفع مکه که قبر خدیجه در آن است فرود آمده غسل کرد و با لباس رزم و اسلحه بر مرکب نشست در حالیکه «سوره» فتح را قرائت میکرد وارد مسجد الحرام شد، تکبیر گفت، سپاه اسلام همه تکبیر گفتند، بگونه ای که صدای شان همه دشت کوه رار پر کرد.[12] ابن عباس (رض) گوید: آنروز که فتح مکه بود پیغمبر (ص) به طواف در آمده بود، بتان بسیار گرداگرد خانه کعبه نهاده بودند و پیغمبر (ص) براصله نشسته بود و طواف میکرد تازیانه در دست داشت چون بر آن بتان رسید تازیانه بجنبانید و گفت: (جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا)[13] Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman","serif";} ترجمه: حق فراز آمد و باطل نابود گشت، که باطل نابود شدنی است. Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman","serif";} (جَاء الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ)[1] ترجمه: حق فراز آمد و دیگر باطل از سر نمیگیرد و باز نمی گردد و آن بتان همه سرنگون شدند و در افتاده اند و تمیم بن الاسد الخزاعی در معنی افتادن آن بتان به اشارات پیغمبر (ص) چند بگفته اس تو از جمله آن این یک مصرع است. و فی الاصنام معتبر و علم لمن یرجو الثواب ألعتابا[2] سپس کلید خانه کعبه را گرفت و در را بکشود و عکسهای پیام بر آن را که بر در دیوار داخل خانه کعبه ترسیم شده بود محو کرد. بعد ازین پیروزی درخشان و سریع: پیامبر اکرم دست در حلقه در خانه کعبه کرد و رو به داخل مکه که در آنجا جمع بودند فرمود: شما چه میگویید؟ و چه گمان دارید؟ در بارۀ شما چه دستور بدهم؟ عرض کردم: ما جز خیر و نیکی از تو انتظار نداریم، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مایی! و امروز به قدرت رسیده ای ما را ببخش اشک از چشمان پیامبر (ص) حلقه زد، صدایی گریه مردم مکه نیز بلند شد پیامبر اکرم (ص) فرمود: من درباره شما همان می گویم که برادرم یوسف گفت رسول الله (ص) این آیت را قرائت نمود (لاَ تَثْرَيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ)[3] امروز بر شما هیچ سر زنش نیست، خداوند شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است. و به این ترتیب همه را عفو کرد و فرمود: همه آزادید هر جا می خواهید بروید.[4] پیامبر (ص) خون نه تن از بزرگترین مجرمان را هدر شمرد و فرمود حتی اگر زیر پرده کعبه پناه جسته باشند باید کشته شوند. آنان عبارت بودند از عبدالعزی بن خطل، عبدالله بن سعد بن ابی سره، عکرمه بن ابی جهل، حارث بن نفیل بن و هب و مقیس بن صبابه، هبار بن اسور، دو کنیز ابن خطل که درباره پیامبر (ص) سرودهای هجو آمیز میخواندند حتی هنگامی که شنید سعد بن عباده پرچم دار لشکر اسلام شعار انتقام را سر داده و میگوید امروز روز انتقام است! پیامبر (ص) سپرد تا در عین حال فرماندهی از سعد سلب نشده باشد هم چنین گفته شده است که پرچم به زبیر (رض) داده شد.[5] و به این ترتیب مکه بدون خون ریزی فتح شد و جاذبه این عفو و رحمت اسلامی که هرگز انتظار آنرا نداشتند چنان در دلها اثر کرد که مردم گروه گروه آمدند. مسلمان شدند و صدای این فتح عظیم در تمام جزیرة العرب بر چید و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت و موقعیت اسلام مسلمین از هر جهت تثبیت شد. این یک طرح بسیار مهم و عجیب بود که به ضمیمه فرمان عفو عمومی مردم حجاز را از گذشته تاریک و پر ماجراء خود برید و در پرتو اسلام زنده گی نوین به آنها بخشید که از کشمکش ها، جنجال های مربوط به گذشته و این کار فوق العاده به پیشرفت اسلام کمک کرد و سر مشق است برای امروز و فردای ما.[6] [1]
هر انسان باید بحضور خداوند با فروتنی سر بسجده گذارد و به ضعف و تقصیر خود اعتراف کند و لطف او را بجوید. طوریکه گفته شد انسان موفقیتی را که بدست می آورد تنها مبنی بر لیاقت و استعدادش نبوده بلکه مربوط و منوط به فضل و رحمت خداوند(ج) میباشد. و بعد نزول این سوره مبارکه پیامبر اکرم (ص) همیشه از خداوند طلب آمرزش مینمود چنانچه در حدیثی به این مضمون آمده است (عن عایشة رضی الله عنها قالت: ما صلی النبی (ص) صلاة بعد ان نزلت علیه. (اذاجاء نصرالله و الفتح) الا یقول فیها، سبحانک ربنا و بحمدک، اللهم اغفرلی)[1] از بی بی عایشه رضی الله عنها روایت شده است که آنحضرت (ص) بعد از نزول سوره (إذا جاء نصرالله و الفتح) هیچ نمازی را اداء نمی نمودند، مگر اینکه این کلمات را در آن قرائت میکردن: سبحانک ربنا و بحمدک، اللهم اغفرلی یعنی ای پروردگار ما تو منزه هستی و تورا، ای بار خدایا مرا ببخش. و روایت دیگری از بی بی عایشه چنین آمده است: (کان رسول الله (ص) یکثران یقول فی رکوعه و سجوده سبحانکه اللهم ربنا و بحمدک اللهم اغفرلی، یتأول القرآن)[2] آنحضرت (ص) در رکوع و سجود خود این کلمات را زیاد میخواندند: (سبحانک اللهم و بحمدک اللهم اغفرلی) و قرآن را تأویل می نمودند (با این معنی آنچه که در سوره نصر با ایشان هدایت شده بود آنرا در رکوع و سجود خود میگفتند)[3] فتح مکه بزرگترین پیروزی اسلام: فتح مکه: همان گونه که اشاره کردیم فصل جدید در تاریخ اسلام گشود و مقاومت دشمن را بعد از حدود بیست سال درهم شکست، در حقیقت با فتح مکه بساط شرک و بت پرستی از جزیرة عرب بر چیده شد، و اسلام آماده برای جهش به کشورهای دیگر جهان گشت. ابن قیم میگوید: این بزرگترین فتح و پیروزی است که خداوند (جل جلاله) با آن آئین خویش، فرستاده و فرامین خود را عزت بخشید و شهر خود و خانه خویش را که مایه هدایت جهانیان است از چنگال کارفران و مشرکان رهائی داد. این همان فتح و ظفر است که ملکوتیان بدان شادمان شدند و عزت این دنی به بلندی آسمان رسید و مردم گروه گروه به دین خدا در آمدند و پهنه گیتی از روشنایی و شادمانی سر شار شد. خلاصله این ماجرا چنین است: به هنگام ماجرای ذکر حدیبیه گفتیم که یکی از موارد عهد نامه حدیبیه گویای آن بوده که هر قبیله که بخواهد میتواند با پیامبر هم پیمان نشود و هر قبیله بخواهد میتواند با قریش هم پیمان شود و این قبایل جزی از طرف هم پیمان خود محسوب شده و هر گونه تجاوز و توضیح به این قبایل تجاوز به طرف هم پیمان آنها به شمار میرود بنا به مفاد این ماده از عهد نامه قبیله خزاعه با پیامبر (ص) و قبیله بنی بکر با قریش هم پیمان شدند. قبیله بنی بکر به پیمان شکنی زدند و صلح نامه را نادیده گرفتند و یک تعداد از هم پیمانان محمد (ص) را تحت فشار قرار دادند با آنها جنگیده و تعداد از مردان قبیله را مجروح ساختند و قریش نیز با صلاح آنان را یاری کردند وحتی برخی از مردمان قریش با استفاده از تاریکی شب با مردان خزاعه جنگیدند هم پیمانان رسول الله (ص) به حضور محمد (ص) آمدند و از پیمان شکنی و پشیمانی قریش از بنی بکر آگاه ساختند، پیامبر (ص) تصمیم گرفت هم پیمانان خود را یاری کند.[4] از سوی دیگر، تمام شرایط برای بر چیدن این کانون بت پرستی، شرک و نفاق که در مکه به وجود آمده بود فراهم میشد و این کاری بود که می بایست به هر حال انجام گیرد، لذا پیامبر (ص) به فرمان خداوند (ج) آمده حرکت به سوی مکه شد.[5] فتح مکه در سه مرحله انجام گرفت: نخست مرحله مقدماتی یعنی فراهم کردن قوای و نیروی لازم انتخاب شد نیروی جسمانی و روحیه آنها بود. مرحله دوم: مرحله انجام بسیار ماهرانه و حالی از ضایعات فتح بود. و بالآخره مرحله نهائی مرحله پیامدها و آثار آن بود. توضیح این مراحل: 1 – این مرحله با کمال دقت و ظرافت انجام گرفت، و مخصوصأ رسول الله (ص) چنان جاده مکه و مدینه را فرق کرد که خبر این آماده گی بزرگ به هیچ وجه به مکیان نرسید لذا به هیچ گونه آماده گی دست نزدند، کاملأ غافل گیر شدند و همین امر سبب شد که در آن سر زمین مقدس، در این هجوم عظیم و فتح بزرگ تقریبأ هیچ خونی نریزد.[6] یک نفر از مسلمانان بنام حاطب بن ابی بلتعه برای قریش نامه نوشت و آنرا از آمدن پیامبر (ص) به سوی مکه آگاه ساخت سپس نامه را به زنی بنام (کفود) یا (ساره) سپرد و برایش مبلغی تعیین کرد که در صورت رساندن نامه به قریش، به وی بپردازد، زن نامه را میان موهایش پنهان ساخت و حرکت کرد، خبر کاری که حاطب کرده بود از آسمان از طریق وحی به رسول خدا رسید. آن حضرت (ص) نیز حضرت علی، مقداله، زبیر بن عوام و ابو مرشد غنوی (رض) رار گسیل داشت فرمود بروید تا اینکه به روضه خاخ برسید همانا در آنجا زنی عورج نشین هست که با خود نامه برای برای قریش دارد آنان نیز در حالیکه به شتاب اسپ میتاختند رهسپار شدند و زن را در همان جا که پیغمبر فرموده بود و او را از عورج به زیر آوردند و گفتند نامه همرای توست؟ گفت: هیچ نامه ای با من نیست بارش را تلاشی کردند اما چیزی نیافتند. در این زمان حضرت علی (رض) دروغ نگفته است ما نیز دروغ نمی گوییم به خود ما نامه را آشکار میکنی یا تو رار برهنه میکنم. و آن زن نامه را از میان گیسوانش بیرون کشید به آنان داد نامه را نزد رسول قریش از حرکت پیغمبر (ص) به مکه آگاه ساخته بود پیامبر (ص) حاطب را فرا خواند و فرمود: این چیست؟ گفت: یا رسول الله شتاب مکن به خدا سوگند من به خداوند و پیامبرش ایمان دارم و از آئین باز نگشته آئین را تفسیر داده ام لکن من وابسته به قریشم در آنجا خانواده و فرزند دارم ولی خویشاوندی که از آن حمایت کنند دارم در حالیکه دیگر صحابه خویشاوندان دارد از آنان حمایت میکنند خواستم چون در میان شان خاصی دارم این کار را وسیله قرار دهم تا نزدیکانم را حمایت کنند. عمر بن خطاب (رض) گفت یا رسول الله بگزار گردنش را بزنم زیرا او به خدا و رسولش خیانت کرده و نفاق ورزیده است. پیامبر (ص) فرمود: او در غزوه بدر حضور داشته چه میدانی ای عمر خداوند (ج) از احوال بدریان آگاه بوده که فرموده هر چه بخواهد بکنید که من شما را آرزیده ام چشمان عمر (رض) از شنیدن این سخن اشکبار شد و گفت: خداوند دانا تر است و پیغمبرش.[7] 3 – حرکت سپاه اسلام به سوی مکه: روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجری پیامبر (ص) همراه ده هزار تن از اصحاب مدینه را بسوی مکه ترک کردر ابو رهم غفاری (رض) را بجای خویش بر مدینه گماشت چون رسول الله (ص) به جعفه یا بالا از آن رسید به عمویش عباس روبرو شد که با خانواده و همسرش اسلام آورده هجرت اختیار کرده بود. سپس چون پیامبر (ص) به «ابواء» رسید پسر عمویش ابوسفیان بن حارث و پسرش عبدالله بن ابی امیه با وی روبرو شدند که آن حضرت به نسبت آزار و توهین آن دویده بود از آنها روی گردانیده «ام سلمه» به آن حضرت گفت: چنین مباد پسر عمو و پسر عمه است. هنوز اخبار حرکت پیغمبر اکرم (ص) و لشکر اسلام بر قریش پنهان بود، آن شب ابو سفیان با حکم بن حزم و بدیل بن ورقاد بیرون آمده بود تا خبر بگیرد عباس عموی پیامبر (ص) بر اشتر سفید رسول خدا (ص) سوار شد تا شاید یکی از هیزم شکنان یا کسی را بیابد که به قریش خبر دهد که پیش از ورود پیامبر (ص) به مکه بیایند و امان بخواهند عباس حرکت کرد نزدیکتر آمد، اتفاقأ در این هنگام صدای ابو سفیان شنید که به یکی از دوستانش بنام بدیل می گفت: من هرگز آن شی افزون ترا از این ندیده ام! (بدیل) گفت: فکر میکنم این آتش ها مربوط به قبیله خزاعه باشد ابوسفیان گفت: قبیله خزاعه، از این خورد تر اند که این آتش بر افزودند. در این اینجا عباس ابوسفیان را صدا زد، ابوسفیان عباس را شناخت گفت راستی چه خبر؟ عباس پاسخ داد: این رسول الله (ص) است که با دهزار نفر رسر بازان اسلام بسراغ شما آمده اند.[8] ابو سفیان سخت دست و پاچه شده گفت بمن چه دستور می دهی عباس گفت: به خدا اگر او بر تو دست یابد هتمأ گردنت را خواهند زد. پس بر پشت این اشتر سوار شو تا ترا نزد رسول ببرم و از او برایت امان بخواهم او پشت سر عباس بر اشتر نشست هر دو باز گشتند. عباس میگویند: او را با خود آوردم و هر بار که او را از کنار آتشی از مسلمین میگذراندم می گفته اند: این کیست؟ و چون اشتر پیامبر را می دیدند که من بر آن سوارم، می گفته اند: عمومی رسول خدا (ص) است که بر اشتر آن حضرت سوار است تا آنکه از کنار آتش حضرت عمر بن خطاب گذشتم گفت: این کیست؟ و به سویم آمد و چون ابو سفیان رار بر پشت اشتر دید گفت: دشمن خدا، ابوسفیان سپاس خدای را که بدون عهد و پیمان بر توست یافتم. آنگاه دوان بسوی رسول خدا (ص) رفت من نیز اشتر را دواندم نزد رسول خدا (ص) فرود آمدم پس از من عمر (رض) نیز وارد شد و گفت: یا رسول الله این ابو سفیان است بگذار تا گردنش را بزنم گفتم یا رسول الله من او را پناه داده ام پیغمبر (ص) فرمود: من او را فعلأ امان میدهم؛ تا فردا او رار نزد من آوری. فردا که عباس او را بخدمت پیغمبر (ص) آورد رسول الله (ص) با و فرمود: (وای بر تو ای ابو سفیان آیا نه آن هنگامی است که بدانی هیچ معبودی به جز خداوند حق نیست!) گفت پدرم و مادرم فدایت باد تو چه بردبار و بزرگوار و با خویشاوندان مهربانی: دریافته ام که اگر جز خداوند، معبودی درکار می بود، به سوی ما کار انجام میداد پیامبر فرمود: آیا موقع آن نرسیده است که بدانی من رسول خدایم! گفت: پدر و مادرم فدای شما باد. اما در این موضوع هنوز دردلم جائی تأمل هست! ولی سر انجام ابوسفیان و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند عباس گفت: یا رسول الله (ص) مرد و دوستدار تفاجر است برایش امتیازی قرار ده. پیامبر اکرم (ص) فرمود: (آری، هر که به خانهء ابو سفیان در آید و هر که در خانه خویش ببندد و هر که وارد مسجد الحرام شود، در امان است. پیغمبر اکرم (ص) به عباس فرمود: ابوسفیان را در تنگه ای که گذر گاه مکه است ببر، تا لشکریان الهی از آن جا بگذرند و او ببیند سپاه اسلام از پیش روی آن عبور کرد و عباس به او معرفی کرد. هنگام که ابوسفیان لشکر عظیم را دید گفت: هیچ کس در برابر اینان تاب پایداری ندارد. سپس گفت ای عباس، به خدا که سلطنت برادر زاده ات امروز بالا گرفته است. عباس گفت: ای ابو سفیان این نبوت است نه سلطنت![9] چون رسول اکرم (ص) در مقابل ابو سفیان عبور کرد و رفت، عباس به وی گفت به سوی قومت بشتاب ابوسفیان نیز شتابان به مکه رفت. و به صدای بلند بانگ بر آورد که ای قریش! این محمد است که با سپاه به شما روی آورده که هیچ عدرت مقابله با آنرا ندارد، و افزود: هر کس وارد خانه من شود در امان است هر کس در مسجد الحرام برود نیز در امان است و هر کس در خانه بروی خود ببندد در امان خواهد بود. پس از آن فریاد زد: ای جمعیت قریش اسلام بیاورید تا سالم بمانید، همسرش (هند) ریش او را گرفته، فریاد زد: این پیر مرد احمق را بکشید ابوسفیان گفت: رها کن! بخدا اگر اسلام نیاوری کشته خواهی شد، برو داخل خانه باش[10] آنگاه پیغمبر (ص) تا «ذی طوی» راه خویش را پی گرفت آن حضرت به عنوان تواضع در برابر نعمت پیروزی که خداوند به وی ارزانی فرموده و او را گرامی داشته بود سری خویش را چنان پایین میگرفت که موی ریش مبارک اش در جهاز شتر مرسید همان نقطه مرتقع بود که خانه های مکه نمایان می شد[11] سپس پیغمبر اکرم (ص) در جیحون یکی از محلات مرتفع مکه که قبر خدیجه در آن است فرود آمده غسل کرد و با لباس رزم و اسلحه بر مرکب نشست در حالیکه «سوره» فتح را قرائت میکرد وارد مسجد الحرام شد، تکبیر گفت، سپاه اسلام همه تکبیر گفتند، بگونه ای که صدای شان همه دشت کوه رار پر کرد.[12] ابن عباس (رض) گوید: آنروز که فتح مکه بود پیغمبر (ص) به طواف در آمده بود، بتان بسیار گرداگرد خانه کعبه نهاده بودند و پیغمبر (ص) براصله نشسته بود و طواف میکرد تازیانه در دست داشت چون بر آن بتان رسید تازیانه بجنبانید و گفت: (جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا)[13] Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman","serif";} ترجمه: حق فراز آمد و باطل نابود گشت، که باطل نابود شدنی است. Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman","serif";} (جَاء الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ)[1] ترجمه: حق فراز آمد و دیگر باطل از سر نمیگیرد و باز نمی گردد و آن بتان همه سرنگون شدند و در افتاده اند و تمیم بن الاسد الخزاعی در معنی افتادن آن بتان به اشارات پیغمبر (ص) چند بگفته اس تو از جمله آن این یک مصرع است. و فی الاصنام معتبر و علم لمن یرجو الثواب ألعتابا[2] سپس کلید خانه کعبه را گرفت و در را بکشود و عکسهای پیام بر آن را که بر در دیوار داخل خانه کعبه ترسیم شده بود محو کرد. بعد ازین پیروزی درخشان و سریع: پیامبر اکرم دست در حلقه در خانه کعبه کرد و رو به داخل مکه که در آنجا جمع بودند فرمود: شما چه میگویید؟ و چه گمان دارید؟ در بارۀ شما چه دستور بدهم؟ عرض کردم: ما جز خیر و نیکی از تو انتظار نداریم، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مایی! و امروز به قدرت رسیده ای ما را ببخش اشک از چشمان پیامبر (ص) حلقه زد، صدایی گریه مردم مکه نیز بلند شد پیامبر اکرم (ص) فرمود: من درباره شما همان می گویم که برادرم یوسف گفت رسول الله (ص) این آیت را قرائت نمود (لاَ تَثْرَيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ)[3] امروز بر شما هیچ سر زنش نیست، خداوند شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است. و به این ترتیب همه را عفو کرد و فرمود: همه آزادید هر جا می خواهید بروید.[4] پیامبر (ص) خون نه تن از بزرگترین مجرمان را هدر شمرد و فرمود حتی اگر زیر پرده کعبه پناه جسته باشند باید کشته شوند. آنان عبارت بودند از عبدالعزی بن خطل، عبدالله بن سعد بن ابی سره، عکرمه بن ابی جهل، حارث بن نفیل بن و هب و مقیس بن صبابه، هبار بن اسور، دو کنیز ابن خطل که درباره پیامبر (ص) سرودهای هجو آمیز میخواندند حتی هنگامی که شنید سعد بن عباده پرچم دار لشکر اسلام شعار انتقام را سر داده و میگوید امروز روز انتقام است! پیامبر (ص) سپرد تا در عین حال فرماندهی از سعد سلب نشده باشد هم چنین گفته شده است که پرچم به زبیر (رض) داده شد.[5] و به این ترتیب مکه بدون خون ریزی فتح شد و جاذبه این عفو و رحمت اسلامی که هرگز انتظار آنرا نداشتند چنان در دلها اثر کرد که مردم گروه گروه آمدند. مسلمان شدند و صدای این فتح عظیم در تمام جزیرة العرب بر چید و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت و موقعیت اسلام مسلمین از هر جهت تثبیت شد. این یک طرح بسیار مهم و عجیب بود که به ضمیمه فرمان عفو عمومی مردم حجاز را از گذشته تاریک و پر ماجراء خود برید و در پرتو اسلام زنده گی نوین به آنها بخشید که از کشمکش ها، جنجال های مربوط به گذشته و این کار فوق العاده به پیشرفت اسلام کمک کرد و سر مشق است برای امروز و فردای ما.[6] [1]
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۸/۲۸ ساعت 8:24 توسط محمد عثمان اریب
|